خاطرات من

 باز دانشگام....

واسه پروژه ی ابراهیم زاده مجبور شدم دوباره بیام....

دیروز بعدازظهر مامان رو بردیم دکتر و بعدش هم من رو اوردن ترمینال و منم اومدم...داداش میخاست بیاد ولی بهش گفتم برو مامان رو ببر خونه من خودم میرم....

رفتم داخل ترمینال ماشین نبود.... ولی گفت تا نیم ساعت دیگه احتمالأ بیاد همونطوری داشتم قدم میزدم که یهو حمید رو دیدم....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو راستای دیدش بودم...باید همونجا خودم رو یه جوری گم و گور میکردم ولی....

ولی از جام تکون نخوردم و همونجا وایستادم تا منو ببینه...

منو دید...

ولی من طوری رفتار کردم که انگار ندیدمش...

دیدم داره به گوشیم زنگ میزنه....رد دادم....

خیلی زنگ زد ولی من جواب ندادم...

یه دفعه دیدم روبروم وایستاده...!!!!!!

سلام کرد ولی بهش گفتم برو....

کلی التماس کرد که بیا بریم یه جا میخام باهات حرف بزنم........

منم بلأخره خر شدم و رفتم و یه جا رو صندلی نشستیم...

کلی چرت و پرت گفت......

منم مدام بهش بی محلی کردم و هر چی گفت خلافشو گفتم...

بعدم اومدیم بیرون و من سوار شدم و اومدم..........

اون چند دفعه بهم گفت : دوستت دارم.. ولی من یه دفعه هم نگفتم...این خیلی ناراحتش کرده بود...

ولی عذاب وجدان گرفتم...یعنی نمیدونم یه حس الکی بهم میگفت که بهش اس بدم....

خلاصه بهش گفتم شارژ ندارم و اونم واسم انتقال داد... و بهش اس دادم...

گفتم نمیخام الکی وابسته ات کنم... هنوز که هیچی معلوم نیس...اگه به هم نرسیدیم چی؟؟ 

و...

خلاصه توجیهش کردم....

شب هم یه دو سه ساعتی با هم اس ام اس بازی کردیم....

البته بیشترش رؤیا پردازی بود.......

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده : فرشته

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 517
بازدید کل : 30266
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس