خاطرات من
شنبه رفتیم دانشگاه اما کلاسا برگزار نشد........ رفتیم پیش مدیر گروه و .... خلاصه تا ظهر الاف بودیم..... یه سر هم رفتم پیش استاد بذ.... انتظار برخورد صمیمانه تری داشتم اما اون همونطوری که با بقیه بود جواب منم داد البته منم اصلآ کم نیاوردم و بهش محل ندادم و سوالمو پرسیدمو اومدم بیرون.......... نمیدونم قضیه چی بود شاید چون سرش خیلی شلوغ بود خسته بود....... به هر حال بی خیال........ بر خلاف تصورم از روزی که اومدم حمید یه دفعه هم زنگ نزده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به گمونم از روز تولدش خیلی ناراحت شده...اخه مناسبت ها خصوصآ روز تولدش خیلی براش مهمه......ولی من حتی جواب پیامشم ندادم........... بهتر دیگه حوصله ندارم خسته شدم از دستش........
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش........................
نظرات شما عزیزان: شیرین
![]() ساعت18:07---6 مهر 1391
درد هایم به اندازه ی این دنیاست
شعر هایم به اندازه ی این غم ها حق با کیست ؟ عدالت کجاست ؟
سلام خوش به حالت که داری میری دانشگاه منم دلم می خواد برم
هوای دوستام و کلاسا افتاده تو سرم این اول مهر هم یه حال و هوایی داره ها یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : فرشته
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|